نمی دونم دقیقآ چند روزه ننوشتم نمی دونم چرا ننوشتم !
ولی میدونم امشب اومدم که بنویسم اما چی از آب در می یاد خدا میدونه جدآ جالبه یه موقعی نمیدونم چی میخوام بگم ولی حرف میزنم یه وقتایی نمی دونم چمه و نظرات علمی صادر میکنم و اخیرآ که نمیدوم چی میخوام بنویسم و می نویسم عجب موجود خارق العاده ایم من !!!
امتحان با تقلب دیده بودم نوشتن اونم اینجا با تقلب ؟!
اینم از هنرهای من داشتم با سمیرا حرف میزدم البته از طریق تکنولوجی!!!!!
گفت : سال قبلو با امسالت مقایسه کن ببین چه چیزی میخواستی که حالا داریش و کدومشو نداری یهو یه جرقه تو مخم خورد یادم اومد که یه دفتر دارم مال دوران مهدم همون دوران باستان! یادمه اون وقت من میگفتم و معلمه اون موقمون بهش میگفتیم خاله مینوشت تو همین فکر بودم که سمیرا گفت یکی از اونا رو بنویسم :
تاریخ 65/7/16
دیشب مهمون داشتیم من به مامان کمک کردم شیتونیم نکردم تازه مهمونارم اذیت نکردم اما اینا خیلی بدن برام کادو نیوردن آخه خوب تولدم بود دبشبیه (البته مربوط به یه هفته قبله) فقط افسانه(خواهرم) شیتونی کرد من هرکاری مامانم گفت کردم آشغالارم بردم بیرون تازه شامم خوردم اما افسانه بدش شیشه حیاطو شکست (البته بیچاره اون نشکست خودم بودم) بدشم بابام دواش نکرد گفت گنا داره همین خوب دیگه خسته شدم حالشو ندارم میخام برم بازی
نوشته خاله مریم
یادش بخیر خیلی خوب بود اون دوران منم خیلی شیتون بودم یادمه یه بار با یکی از دوستام همه ی مهدو توی خونه حبس کردیم و رفتیم سرسره بازی !
راستی خیلی نوشتما اینم به خاطره فکره سمیراست که البته الانم نقشه مشوق داره آخه داریم چت میکنیم به هرحال اینم از امشب شدم مثل این بابا بزرگا که با خاطراتشون حال میکنن :))
راستی توجه کردین من از حرف سوم الفبا استفاده نمیکنم آخه نمیدونم چرا تو keyboard من اینجوری (÷) میزنه مهندس !!! سلمانم حالیش نشد چه کنم جالبه نه به اون وقت که نمیدونستم چی بگم نه به حالا که ول کن نیستم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ولی میدونم امشب اومدم که بنویسم اما چی از آب در می یاد خدا میدونه جدآ جالبه یه موقعی نمیدونم چی میخوام بگم ولی حرف میزنم یه وقتایی نمی دونم چمه و نظرات علمی صادر میکنم و اخیرآ که نمیدوم چی میخوام بنویسم و می نویسم عجب موجود خارق العاده ایم من !!!
امتحان با تقلب دیده بودم نوشتن اونم اینجا با تقلب ؟!
اینم از هنرهای من داشتم با سمیرا حرف میزدم البته از طریق تکنولوجی!!!!!
گفت : سال قبلو با امسالت مقایسه کن ببین چه چیزی میخواستی که حالا داریش و کدومشو نداری یهو یه جرقه تو مخم خورد یادم اومد که یه دفتر دارم مال دوران مهدم همون دوران باستان! یادمه اون وقت من میگفتم و معلمه اون موقمون بهش میگفتیم خاله مینوشت تو همین فکر بودم که سمیرا گفت یکی از اونا رو بنویسم :
تاریخ 65/7/16
دیشب مهمون داشتیم من به مامان کمک کردم شیتونیم نکردم تازه مهمونارم اذیت نکردم اما اینا خیلی بدن برام کادو نیوردن آخه خوب تولدم بود دبشبیه (البته مربوط به یه هفته قبله) فقط افسانه(خواهرم) شیتونی کرد من هرکاری مامانم گفت کردم آشغالارم بردم بیرون تازه شامم خوردم اما افسانه بدش شیشه حیاطو شکست (البته بیچاره اون نشکست خودم بودم) بدشم بابام دواش نکرد گفت گنا داره همین خوب دیگه خسته شدم حالشو ندارم میخام برم بازی
نوشته خاله مریم
یادش بخیر خیلی خوب بود اون دوران منم خیلی شیتون بودم یادمه یه بار با یکی از دوستام همه ی مهدو توی خونه حبس کردیم و رفتیم سرسره بازی !
راستی خیلی نوشتما اینم به خاطره فکره سمیراست که البته الانم نقشه مشوق داره آخه داریم چت میکنیم به هرحال اینم از امشب شدم مثل این بابا بزرگا که با خاطراتشون حال میکنن :))
راستی توجه کردین من از حرف سوم الفبا استفاده نمیکنم آخه نمیدونم چرا تو keyboard من اینجوری (÷) میزنه مهندس !!! سلمانم حالیش نشد چه کنم جالبه نه به اون وقت که نمیدونستم چی بگم نه به حالا که ول کن نیستم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!